ايليا جيگري ايليا جيگري ، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

ايليا نفس مامان ليلا

روز مادر

مادر يعني به تعداد همه روزهاي گذشته تو ، صبوري! مادر يعني به تعداد همه روزهاي آينده تو ،‌ دلواپسي! مادر يعني آرامش همه خوابهاي كودكانه در بيداري ! مادر يعني بهانه بوسيدن خستگي دستهايي كه عمري به پاي باليدن تو ، چروك شد ! مادر يعني بهانه در آغوش كشيدن زني كه نوازشگر همه سالهاي دلتنگي تو بود!  مادر يعني باز هم بهانه مادر گرفتن ........................!   مادران پاكند ،‌ همچون ياسها  گوهراني بهتر از الماسها  قلبشان دشتي ز مهر و عاطفه  روحشان لبريز از احساسها                       ...
31 فروردين 1393

سيزده بدر سال 93

سيزده بدر امسالم مثل سال قبل كه هواشناسي اعلام كرده بود ، هوا باراني ميشه . خونه مامان جون بوديم و بعد از نوش جان كردن جوجه كباب به باغهاي اطراف فيروز - بهرام رفتيم . باز هم مينا خاله كدبانو بود . بچه ها كه از بازي سير نميشند وقتي از باغ بر مي گشتيم گير دادند كه مارو به پارك ببريد . مخصوصا ايليا جونم كه هزار ماشالله پر از انرژيه .   ...
24 فروردين 1393

10 فروردين

10 فروردين باز هم همگي اعضاء خانواده به سمت قزوين(وطن آقاجون)‌ كه عمه ماماني اونجا زندگي ميكنه ،‌رفتيم . خونه و باغ خيلي با صفايي دارند . ايليا هم كه عاشق محيط باز و سر سبزه ، تا مي تونست بازي و شيطنت كرد . در كل اين عيد ، خدا رو شكر ، به ايليا جونم خيلي خوش گذشت چون يا كنار دريا بود و يا از صبح با بچه ها ،تو جاهاي باز بغير از آپارتمان بازي ميكرد ، دورش بگردم بچم از بس تو آپارتمان زنداني بود يا بهش مي گفتيم بالا و پايين نپر ، همسايه پاييني ناراحت ميشه ،‌ كلافه شده بود . حداقل اين چند روز عيد اين حرفها و توصيه ها رو نمي شنيد . وقتي هم بهش ميگفتم : پسرم بازي ديگه بسته ، مي گفت : ماماني اينجا كه همسايه پاييني ندارند .خخخخخخخخخخخخ...
10 فروردين 1393

7 فروردين و برگشت به تهران

غروب 6 فروردين با خاله مينا و آيدا به طرف تهران را افتاديم . خدا رو شكر جاده خلوت بود و ساعت 3 نيمه شب7 فروردين صحيح و سلامت به تهران رسيديم .بعد از ظهر كه كمي خستگي راه از بدنمان در رفته بود ،‌براي عيد ديدني به منزل ماماني بابا رفتيم كه شما بهشون مامان نازي ميگيد .  ...
7 فروردين 1393

تا حالا اين مدل غذا خوردن ديديد؟

ايليا خيلي بد غذا ميخوره يعني بايد با يه قاشق و بشقاب هميشه دنبالش بدوي تا غذاشو بخوره يا كلي براش داستان بگي كه حواسش پرت شه و تا اون غذاشو بخوره ، خودت كاملا دهنت كف كرده . وقتي ماني رو ديدم تازه فهميدم كه بچه هاي هم سن و سال ماني و ايليا اكثرا همينطور بد غذا هستند باز صد رحمت به ايليا ، ماني كه اصلا درست و حسابي غذا نميخورد . بنده خدا خاله مهناز هم به خاطر اينكه ماني غذا بخوره ، ايليا و بقيه بچه هارو رديف مي نشوند و كلي براشون سخنراني مي كرد و از شخصيتهاي مختلف تلويزيون صحبت مي كرد كه شايد يه غذايي بخورند . ما كه اين مدل غذا خوردن تا حالا نديده بوديم . ...
6 فروردين 1393

6 فروردين و رفتن به كنار دريا براي بار دوم در سال جديد

تصميم گرفتيم كه با دايي عباس اينا بريم كنار دريا تا بچه ها يه كم بازي كنند و بعد شب به طرف تهران برگرديم . عكسها قبل از رفتن به كنار دريا (البته بيل و سطل شن بازي كه تو دست ايلياست حكايت از رفتن كنار دريا رو بازگو ميكنه ) عباس دايي و ملودي - مامان ليلا - آجي فرناز و ايليا جون  نفس مامان ، يه عالمه صدف هم براي تنگ ماهيش از ساحل جمع كرد.   ...
6 فروردين 1393

اومدن عباس دايي و خونوادش به شمال

روز 5 عيد بود كه ما قصد برگشت از شمال رو داشتيم چون بابايي بايد به سر كار ميرفت كه عباس دايي و خاله مهناز و ماني و ملودي كوچولو به شمال اومدند و ما مجبور شديم به خاطر اونها 2 روز ديگه شمال بمونيم كه تنها نباشند هر چند كه ما از خدامون بود باز هم بمونيم . ايليا كه اولين بار بود ملودي كوچولو رو ميديد خيلي ازش خوشش اومده بود يعني اولين بار بود كه يه نوزاد رو از نزديك ميديد و هي دست و پاي كوچولوي ملودي را نوازش مي كرد و ترونه ملودي آرش رو براش مي خوند ولي فقط با تكرار ملودي ملوديش ..... اينجا داره همون آهنگ رو براي ملودي كوچولو ميخونه .     ابراز احساسات ايليا جونم به ملودي كوچولو  ...
6 فروردين 1393

ميهماني عيد

پري خانم همسايه مامان جون در شمال ما رو براي شام به منزل دخترش دعوت كرد واقعا خيلي زحمت كشيده بودند . روز قبلش هم ناهار خونه خود پري خانم دعوت بوديم . دخترها و پسرش هم با خونواده هاشون اونجا جمع بودند . اين عكس كل بچه هاييه كه تو اين ميهماني دعوت بودند . كلي زحمت كشيديم تا تونستيم همشون رو يه جا بنشونيم چون كلا خونه رو تركونده بودند . از بالا سمت راست : فاطمه جون - هستي جون و ايلياي قشنگ مامان . رديف دوم از راست : پارسا كوچولو و بازهم هستي كوچولو . رديف پايين : شيدا كوچولو . ...
4 فروردين 1393

عيد ديدني در بندر انزلي

روز 4 عيد به بندر انزلي منزل خاله رقيه رفتيم . موقع رفتن چون ايليا هستي رو خيلي دوست داره توي ماشين پيش هستي و عسل نشست و با ماشين خودمون نيومد . چون پيشم نبود و من نگرانش بودم ،‌شيرين زن دايي علي ازش عكس گرفت تا بهم نشون بده كه جيگر مامان چقدر آقا و آروم نشسته . اين جا جلوي در خونه خاله رقيه ست كه بابايي و ايليا دارند كايت هوا مي كنند . ...
4 فروردين 1393

3 فروردين و كنار دريا

وقتي به كنار دريا رسيديم ايليا از خوشحالي و ذوق به طرف آب دويد و شروع به در آوردن لباسهاش كرد و وقتي با مخالفت من روبرو شد كه هوا سرده و يخ مي كني ،‌ مشغول به شن بازي شد .  اينجا ديگه از عكس گرفتن من كلافه شده و داره مامانيو دعوا مي كنه . اثرهاي هنري خاله مينا  ...
3 فروردين 1393